سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بدترینِ برادرانت، کسی است که از خیر [رساندن] باز ایستد و تو را نیز با خود، باز دارد . [امام علی علیه السلام]
این معبد پرصلابت...........
درباره



این معبد پرصلابت...........


زیبا وحیدی
آدمی با احساسات غریب و زبانی گویا .گاه گاهی مینویسم چون معتقدم با این ابزار زبان دلت قوی تر میشود.علاقه ی مبرمی به شعر دارم .مرا در بهتر شدن نوشته هایم یاری کنید.
آرشیو یادداشت‌ها

هنوز عطر نان های سنتی اش را حس میکنم .هنوزم بوی چوب های سوخته تنورش و بوی تازه نان مشامم را نوازش میدهد.سر شیر و بستنی های کاسه ای وای چه حالی داشتم آن سالها به واقع وصف ناشدنی است.

ساعت کوکی که با نقش یک جغد مزین شده بود با صدای تیک تیک گوش نوازش-سینی برنجی که بیشتر اوقات بر روی دیوار کاهگلی آویزان بود.طاقچه ای که چپق و کیسه توتون پدربزرگ در آن جا خوش کرده بود .

شمعدانهایی خوش و آبرنگ مادربزرگ که انگار با بدو ورود ما به ما لبخند میزد.آنجا نه از هیاهو خبری بود نه از دود و ترافیک پاک پاک پاک....

فقط و فقط صدای پرنده ها و شب ها هم صدای جیرجیرک ها ملودی بود برای خودش.!!

مادربزرگ با آن چارقد گلدار و بلندش و چشمانی که پر بود از صفا و صمیمیت .چروکهایی که انگار میخواستند بگویند که ما رنج های روزگاریم و هر سال چهره مادربزگ را بیشتر در هم می کشید.گل های روی پیراهنش خود تجلی ای بود از بوستانهای اطراف ده .هرکدام زیبا تر از دیگری برگرفته از الوان درخشان طبیعت و خودش سمبلی بود از شادی و نشاط و نزدیکی

اما به دستانش که می نگریستی

به کویری از سخت کوشی میرسیدی در مقابل آن زیبایی نقش های دامنش -ترک های دستش رنجه ای بر قلبم بر جای میگذاشت.

حالا او دیگر از میان ما رفته با آن همه خاطره ی رنگارنگ

نه او هست نه خبری از صفای آن خانه و ده.........

 

دوستت دارم

یاد همه مادربزرگ ها گرامی


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط زیبا وحیدی 91/1/18:: 3:27 عصر     |     () نظر